نویسنده: سارا ارجمند
در سراسر دنیا تعاریف متعددی از مفهوم رهبری تیم وجود دارد اما تنها تعداد کمی از آنها که معنی جهتگیری هویت فردی را دارند، صحیح هستند.
انسان از ۲۰۰ سال گذشته تقریبا در تمام زمینهها پیشرفتهای بزرگی داشته است. بااینحال، براساس نقصهای موجود میتوان گفت انسان هنوز در رهبری به مهارت نرسیده است؛ اما مشکل کجاست؟ شاید مشکل اصلی به روش تعریف و درک این کلمه مربوط باشد. در ادامه به سه تصور غلط یا سوءبرداشت بزرگ دربارهی رهبری اشاره شده است.
۱. رهبری بهمعنی تأثیرگذاری بر دیگران برای دستیابی به هدفی است
راجیو پشاواریا نویسندهی اصلی این مقاله، اغلب اوقات همایشهای رهبری خود را با دستهبندی افراد حاضر به چند گروه کوچک آغاز میکند و از آنها میخواهد این جمله را در ۱۵ کلمه یا کمتر، تکمیل کنند:«رهبری بهمعنی …». صرفنظر از تعداد مخاطب یا محل برگزاری همایش، تقریبا تمام گروهها تعریف یکسانی را از رهبری ارائه میدهند. تعریف آنها را میتوان در این جمله خلاصه کرد:
رهبری به عمل هدفگذاری مشترک و تشویق یا تحریک افراد به همکاری برای رسیدن به آن هدف مشترک اطلاق میشود.
گرچه افراد در نقاط مختلف جهان به زبانهای مختلفی صحبت میکنند اما جوهر تعریف تمام آنها تقریبا یکسان است. رهبری بهمعنی وظایفی است که رهبر برای مردم انجام میدهد؛ اما آیا چنین تعریفی صحیح است؟ برای مثال رهبرهایی مانند مهاتما گاندی، نلسون ماندلا و مارتین لوتر کینگ جی.آر با هدف انجاموظیفه برای دیگران به این مقام نرسیدهاند. آنها صرفا اهداف شفاف و مشخصی را برای خود تنظیم کردهاند؛ و انگیزهی خود را برای نبرد بیپایان به سمت هدف خود بالا بردهاند، درنتیجه به مدلهای قدرتمندی تبدیل شدند که در طول سالها الهامبخش افراد دیگر بودند و باعث شدند افراد زیادی به مسیر آنها ملحق شوند. بهگفتهی مهاتما گاندی:
«پیام من همان زندگی من است»
۲. رهبری بهمعنی داشتن اختیار برای ایجاد تغییر است
پشاواریا در اقدام جالب دیگری از مردم میخواهد رهبران و سران کشورهای خود را نام ببرند. آنها بلافاصله پس از شنیدن این سؤال نام رئیسجمهور یا نخستوزیر خود را به زبان میآورند. سپس از آنها میخواهد نام رهبر شرکت را بگویند و آنها بدون هیچ تردیدی نام رئیس، مدیرکل یا مدیرعامل خود را میگویند؛ اما با مطرح کردن سؤال سوم با سکوت حیرتآوری روبهرو میشود: آیا رهبری بهمعنی داشتن جایگاه و اختیار است؟
معمولا اغلب افراد بر این باورند، فردی که دارای رسمیترین جایگاه و قدرت در گروه است همان رهبر است؛ اما آیا همیشه قدرتمندترین شخص، رهبری افراد را بر عهده دارد؟ آیا رهبری بهمعنی جایگاهی است که شخص اشغال میکند یا کاری که انجام میدهد؟
سوءبرداشت شمارهی ۲ هم از سوءبرداشت شمارهی ۱ سرچشمه میگیرد. به این دلیل که افراد معتقدند رهبری بهمعنی تأثیرگذاری بر دیگران برای دستیابی به هدفی است، طبیعی است که فکر کنند شخصی با رسمیترین اختیارات همان رهبر است. پشاواریا یازده سال پیش دراینباره کتابی بهعنوان «تعداد زیادی رئیس، تعداد کمی رهبر» نوشته است. مجددا با بررسی رفتار گاندی، ماندلا، لوترکینگ و رهبرهای دیگر در طول تاریخ متوجه میشوید اغلب آنها هرگز دفتری سیاسی نداشتند، حتی از قدرت و اختیار رسمی برخوردار نبودند و هرگز ارتشهایی را زیر سلطهی خود نداشتند. رهبرهای بزرگ، از اختیار و جایگاه رسمی چندانی برخوردار نبودند. بااینحال اغلب افراد نسبت به نبود اختیارات کافی برای ایجاد تغییر شکایت دارند.
گاندی، ماندلا و لوترکینگ از نمونههای برجستهی رهبری قدرتمند در قرن بیستم هستند اما این مسئله صرفا به قدرت مربوط نمیشود. قدرت الهامبخشی آنها برای میلیونها نفر از باور قوی آنها نسبت به مجموعهای از ارزشها سرچشمه میگیرد که هرگز آنها را تسلیم نکردند و به هدفی بزرگتری از خود آنها وابسته است. ازآنجاکه هدف آنها بهشدت ریشه در عقاید آنها دارد و ازآنجاکه اولویت هدف از اولویت خودشان بالاتر بوده است، ترس را کنار گذاشتند؛ بنابراین به خاطر شجاعت بالا، هرگز تسلیم نشدند؛ درنتیجه هرگز شکست نخوردند. هیچکس عنوان، دفتر یا اختیارات رسمی به آنها نداد. منبع قدرت، درون آنها بود. نلسون ماندلا میگوید:
«من هیچوقت نمیبازم. بلکه یا پیروز میشوم یا از شکستها درس میگیرم.»
۳. اطاعت = رهبری
اغلب افراد بهاشتباه اطاعت را رفتار مقابل رهبری میدانند. آنها نهتنها این دو مفهوم را اشتباه میگیرند بلکه دنبالهروی یا اطاعت را مشابه رهبری ارزشگذاری میکنند. آنها ناخودآگاه هر روز به این مفهوم تن میدهند. تا جایی که حتی اگر به آنها در این مورد هشدار داده شود، مخالفت میکنند؛ اما وقتی با مثالها روبهرو میشوند، سکوت اختیار میکنند. این مثال را در نظر بگیرید:
والدین، معمولا از اطاعت فرزندان خود لذت میبرند؛ اما سرکشی آنها را تحمل نمیکنند؛ اما کودک خیلی زود متوجه میشود که تنها راه رسیدن به پاداش والدین، اطاعت از حرفهای آنها است. والدین هم همیشه فکر میکنند صلاح فرزندان خود را میشناسند درحالیکه متوجه نیستند با این رفتار فرزندان خود را صرفا دنبالهرو یا مطیع بار میآورند. بااینحال باز هم امیدوار هستند رهبران خوبی را تربیت کنند.
چنین تصور غلطی با رفتن کودک به مدرسه هم تکرار میشود. در اغلب کلاسهای درس سراسر جهان، مطیعترین دانشآموز، برای معلم عزیز و دوستداشتنی است. حتی معمولا مطیعترین کودکان بهعنوان الگوی بینقص یا نمایندهی کلاس منصوب میشوند. در اینجا باز هم پاداش اطلاعات مترادف با رهبری تلقی میشود.
رهبران واقعی لزوما از قدرت و اختیارات رسمی برخوردار نیستند
در دنیای کسبوکار بعضی شرکتها براساس مشارکت کارمندان به آنها پاداش و ترفیع میدهند. پاداش این شرکتها از روی حسن نیت است زیرا آنها معتقدند برای رسیدن به رهبران خوب باید براساس بازدهی به کارمندان پاداش بدهند؛ اما ارزیابی بازدهی رهبری براساس آمار نظرسنجی مشارکت کارمند کار اشتباهی است. زیرا اگر امتیازها، ترفیعها و پاداشها دیگر براساس میزان مشارکت کارمند اختصاص پیدا کنند، باز هم رفتار دنبالهروی و جلب رضایت در کارمندان تقویت میشود.
آنها از تصمیمگیریهای سخت که برای شرکت ضروری هستند اما در میان کارمندان محبوبیتی ندارند خودداری میکنند. جلب رضایت بهمعنی اطاعت است نه رهبری. این مشکل در نشستها هم تکرار میشود. وقتی مدیرعاملی جهتگیری و طرح استراتژیک جدیدی را ارائه میکند و از هیئتمدیره میخواهد آن را تصویب کنند، هیئتمدیره این سؤالها را مطرح میکنند: این طرح بهترین اقدام ممکن است؟ چه تعداد از صنایع دیگر چنین طرحی را تأیید میکنند؟ اگر مدیرعامل بتواند نمونهای از موفقیت دیگران ارائه کند، هیئتمدیره بهسرعت طرح را قبول میکنند؛ زیرا آنها دنبالهروی بهترین طرحها هستند؛ اما اگر مدیرعامل بگوید هنوز کسی این طرح را اجرا نکرده است، عدم رضایت هیئتمدیره را در پی خواهد داشت. پیتر تیل، بنیانگذار پیپال میگوید:
بیل گیتس بعدی سیستمعاملی نمیسازد و لری پیج یا سرجی برین بعدی موتور جستجویی نخواهند ساخت. کپی کردن از دیگران دنیا را از عدد ۱ به n میبرد و فقط به تعداد کپیهای موجود در دنیا اضافه میکند اما وقتی دست به خلق و ابتکار جدیدی میزنید از ۰ به ۱ میروید به این معنی که فقط یک نمونه از آن طرح در کل دنیا وجود دارد. قهرمانهای فردا با رقابت ظالمانه در بازار کنونی برنده نمیشوند؛ بلکه از رقابت با یکدیگر فرار میکنند زیرا کسبوکار آنها منحصربهفرد خواهد بود.
سالانه میلیاردها دلار صفر توسعهی رهبری در سراسر دنیا میشود؛ اما به دلیل نبود تعریف دقیق و شفاف از مفهوم رهبری، رهبری خوب بهندرت در دنیا دیده میشود. به دلیل همین برداشتهای غلط، اکثر کارمندان آموزش غلط میبینند. دورههای مربوط به این بحث شامل مهارتهای تأثیرگذاری، مشارکت، شبیهسازی بهترین اقدامها و هوش هیجانی هستند. براساس نمونههای بالا، رهبری نه بهمعنی تأثیرگذاری بر دیگران یا دستور دادن به آنها است نه بهمعنی تقلید از بهترین کارها. بلکه رهبری بهمعنی هدایت و جهتدهی به زندگی فردی است؛ اما این هدف چگونه محقق میشود؟ با میل فزاینده به خلق آیندهای بهتر و تسلیم نشدن در شرایط سخت. بهطورکلی رهبری را میتوان به موارد ذیل خلاصه کرد:
۱. زندگی براساس مجموعهای از ارزشهای شخصی بهطوریکه تحت هیچ شرایطی نباید از آنها دست کشید.
۲. تصور و دنبال کردن هدفی براساس همان ارزشها، هدفی که والاتر از خود شخص باشد.
۳. قدرت برخاسته از باور فردی به هدفی با ارزش که تحت هیچ شرایطی نباید آن را تسلیم کرد.
بنابراین برای اینکه بدانید رهبر خوبی هستید یا خواهید شد این سؤالها را از خود بپرسید؟
۱. درک شما از رهبری واقعی چیست؟ آیا درک شما به سمت تأثیرگذاری، مدیریت و تشویق دیگران است یا به سمت انگیزه دادن به خود برای آیندهای بهتر؟
۲. منبع اصلی اعمال قدرت شما بر دیگران کجاست؟ اختیارات رسمی یا ارزشها و هدف؟
۳. آیا تابهحال ناآگاهانه مفاهیم اطاعت و رهبری را اشتباه گرفتهاید؟
۴. آیا خیلی ساده زندگی میکنید یا به زندگی خود جهت میدهید؟